رمان پارمین فصل 11

شب ، بعد از شستن ظرفها کنار کوکب نشست.- چه سریالیه؟کوکب بدون آنکه به او نگاه کند گفت :- تکرارعاصی ... بار قبلی بعضی از قسمتهاش و درست ندیدمبه صفحه تلویزیون چشم دوخت.- از شهره جون چه خبر ... زنگ نزدآگهی بازرگانی پخش شد. کوکب صدای تلویزیون را کم کرد و به او نگاه کرد.- چرا صبحی زنگ زد ... بهت سلامم رسوندسعی کرد لحنش بی تفاوت باشد.-در مورد خواستگاری حرفی نزد؟ لبخندی روی لب کوکب آمد.- اتفاقا هر بار که زنگ می زنه ، می گه پس کی عروس گلم بهمون جواب می ده چیزی نگفت ، با وجدانش در جنگ بود. کوکب دستش را زیر چانه پارمین گذاشت وسرش را بالا آورد.- نکنه جوابت مثبته که این همه سر به زیر شدی به چشمهای کوکب نگاه کرد. چقدر دروغ گفتن به این چشمها سخت بود.- البته اگه شما موافق نباشید جواب منم منفیه کوکب گونه اش را بوسید و او را در آغوش کشید.- مگه بهتر از سیاوش هم برات پیدا می شه که بخوام مخالفت کنمسرش را روی شانه کوکب گذاشت ، قطره اشکی از گوشه چشمش چکید. *** با استرس به خیابان نگاه می کرد.- چرا هر وقت می خواد برات خواستگار بیاد می ری لب پنجرهنگاهی به پانیذ کرد.- این بار به عنوان خواستگار نمیان ... امشب نامزد می شیمپانیذ کنارش نشست.- می ترسیدوست داشت با پانیذ در مورد احساسش حرف بزند.- آره ... معلومه؟پانیذ لبخند زد.- خیلی ... با وجود اینکه صورتت آرایش داره ولی بازم معلومه رنگت پریده - به نظرت کار درستی می کنمپانیذ شانه هایش را بالا انداخت.- نمی دونم ... تو همیشه خیلی عاقلانه تصمیم می گیری ، حتما این کارت هم درسته با این حرف پانیذ از خودش خجالت کشید.- اینقدر مطمئن در مورد من حرف نزن ... منم مثل همه ممکنه اشتباه کنمزنگ خانه به صدا در آمد. پانیذ در حالی که از جایش بلند می شد گفت :- من که چشم بسته قبولت دارم وبا عجله از اتاق بیرون رفت. به در بسته خیره شد. هنوز هم دیر نشده بود و می توانست تصمیمش را عوض کند. چشمهایش را بست. صدای خنده فاتحانه مهرداد در گوشش پیچید. ازجایش بلند شد و بدون آنکه نگاهی به آینه بیندازد به طرف در رفت. شهره بغلش کرد و چند بار صورتش را بوسید ، بعد با نگاه مهربانش به چشمهای او خیره شد. - نمی دونی چقدر خوشحالم کردی عزیزم ...
بقیه در ادامه مطلب
عکس دختران ایرانی کلیک کن